مهدویت"منجی"امام زمان"موعود"انتظار"متن و عکس مهدوی"شعرمهدوی"مدعیان دروغین مهدویت"انتظار"منتظر"شعرمهدی

#می_خوام_با_تو_باشم ۲

افتتاح

– بابا بابا!!! یادمون رفت زعفرون بخریم. مامان گفته بود می خواد شله زرد درست کنه.

– اشکال نداره. از مغازه آقا یوسف می خریم. راستش رو بگو آقا مهدی، نگران سفارش مامانی یا میخواستی خرید بستنی رو یادآوری کنی؟

– هردو! آخه هم بستنی دوست دارم هم شله زرد!

***

بوی تند سرکه توی مغازه پیچیده بود. به طوری که علی به محض اینکه وارد مغازه شد، سوزش شدیدی در گلوش احساس کرد. صدای بلند رادیو و داد و هوار گزارشگر مسابقه ورزشی، واقعا کلافه کننده بود. چندقدم جلوتر که رفت با شیشه های شکسته ترشی روبرو شده و آقا یوسف که روی زمین افتاده بود…

***

– ممنون علی جان، خیلی زحمت کشیدی، اگه سر نرسیده بودی خدا می دونه چی به سر بابام میومد.

– کاری نکردم، بیشتر مراقب آقا یوسف باش. ببخشید من دیگه باید برم، مهدی تو ماشین خوابش برده.

– خواهش می کنم، بفرما. راستی امشب با بچه ها میخواستیم دور هم دعای افتتاح رو بخونیم، پوریا هم هست، فرصت کردی حتما بیا، امید هم خبر کن. اگه حال بابام روبراه بود منم میام.

***

علی تا وقتی که به پشت در خونه رسید، در حال چک و چونه زدن با خودش برای رفتن به دعا بود که حدیثی از امام زمان(عج) به خاطرش اومد:

دعای افتتاح را در هر شب ماه رمضان بخوانید، زیرا ملائکه به آن گوش فرا می دهند و برای خواننده آن، طلب مغفرت می کنند.

با یادآوری این حدیث، تصمیمش رو گرفت…

– الو، سلام امید…

***

_علی، چه خوب شد برا روزه اولی شدن مهدیه هدیه گرفتیم. انقدر خوشحال شده که تب لت به دست خوابش برد.

_آره فهیمه، فکر شما بود دیگه…دختر کوچولوی ما هم بزرگ شده ها. امروز بهش فشار نیومد؟

– ظهر خیلی گرسنش شد، چندساعتی خوابید. وقتی از خواب بیدار شد گفت خیلی گرسنه نیست دیگه.

– راستی به خانم یحیوی زنگ زدی؟

– _آره، گفت فردا پسرش رو میفرسته سی دی ها رو تحویل بگیره. خیلی تشکر کرد.

– اگه امیرعلی استرس رو از خودش دور کنه حتما می تونه تو کنکور موفق بشه، خیلی پسر باهوشیه.

– خدا کنه نتیجه خوبی بگیره تا خیال خانم یحیوی هم راحت بشه.

ادامه دارد…

اشتراک گذاری

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.