مهدویت"منجی"امام زمان"موعود"انتظار"متن و عکس مهدوی"شعرمهدوی"مدعیان دروغین مهدویت"انتظار"منتظر"شعرمهدی

فصل بی‌‌آبی است ای باران

شعر مهدوی
شعر مهدوی

در تنور غمش قرارم سوخت

نه قرارم، که روزگارم سوخت

زل زدم بس به جاده‌ی خورشید

عاقبت چشم انتظارم سوخت

هجر آتش به دفترم انداخت

قلم و طبعِ تازه کارم سوخت

جاده‌ی عاشقی شرر بار است

اول راه کوله بارم سوخت

من و امید هم ‌قطار شدیم

در تب خوف، هم ‌قطارم سوخت

روز وصلت نمی ‌رسد از راه؟

ساعت ثانیه شمارم سوخت

فصل بی آبی است ای باران

در بیابان گلِ بهارم سوخت

صحبت از آب شد کباب شدم

جگرم سوخت چشم تارم سوخت

آه از آن دم که مادری می‌گفت

از عطش طفل شیرخوارم سوخت

یادگار از تو داشتم مادر

وسط شعله یادگارم سوخت

میلادحسنی

اشتراک گذاری

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.