امیر لشکر منتظران(شعرمهدوی)
به اسب بنشین که گرد راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی به هم بریزی سوارهها را، پیادهها را
که هر نفس برق چشمهایت تکان دهد بغض ابرها را
که هر قدم رعد گامهایت بشوید اندوه جادهها را
بیا و پا در رکاب بگذار و بگذر از کوچۀ شب آلود
خراب کن عیش کاخها را، به هم بزن سکر بادهها را
پر از سکونیم و قطرهای شور دل به دریا زدن نداریم
به جوششی تازه رودمان کن بیا بشوران ارادهها را
نشستهها را و خستهها را چه کار با انتظارش آخر
میآید از راه، امیر لشکر خبر دهید ایستادهها را