مهدویت"منجی"امام زمان"موعود"انتظار"متن و عکس مهدوی"شعرمهدوی"مدعیان دروغین مهدویت"انتظار"منتظر"شعرمهدی

عاقبت مدعیان دروغین مهدویت+پوستر

Untitled-1نهایی

 

 

انگیزه ها و عاقبت مدعیان دروغین مهدویّت در طول تاریخ
در طول تاریخ اسلام، تقریباً از همان قرن نخست، به نام کسانى برخورد مى کنیم که با گذاردن نام «مهدى موعود» بر خود و یا چسباندن این عنوان از سوى دیگران به آنها، داعیه هاى بزرگى داشتند، یا براى آنها قایل بودند؛ گرچه هیچکدام از این مدّعیان نه تنها توفیقاصلاح جهان را نیافتند و دنیاى پر از ظلم و جور را، از عدالتو داد پر نکردند؛ حتّى در محیط کوچک خود نیز مبدا یک حرکت مختصر اصلاحى نبودند.
شاید نخستین کسى که این نام را بر او گذاشتند ـ هر چند راضى به این کار نبود ـ محمّد حنفیّه فرزند على(علیه السلام) البتّه از مادرى غیر از فاطمه(علیها السلام) بود که گروه «کیسانیّه» اعتقاد داشتند:
او مهدى موعود است و پس از مرگ او، سر و صدا بلند کردند که او هرگز نمرده است؛ بلکه در کوه «رضوى»(۱) در میان دو شیر قرار گرفته که حافظ و نگهبان اویند!
در حالى که مى دانیم «محمّد حنفیّه» در سال ۸۰ یا ۸۱ هجرى وفات کرد و در بقیع (گورستان معروف مدینه) به خاک سپرده شده و خوشبختانه امروز دیگر سر و صدایى از این گروه به گوش نمى رسد.
سپس بعضی از خلفاى جبّار عباسى براى رسیدن به مقام خلافتو استفاده از عقاید پاک مذهبى گروهى از مردم ساده دل براى نیل به این هدف، با توجّه به آمادگى ذهنى مردم مسلمان درباره مهدى موعود، با همین عنوان قدم به میدان گذاردند و خود را مهدى معرفى کردند.
ولى گذشت زمان نشان داد که نه تنها مهدى نبودند، بلکه از ستمکارانى بودند که باید به دست مهدى و با شمشیر او نابود شوند!
این امر همچنان ادامه یافت و هر از چندى، کسى مدّعى مهدویّت شد و گروهى را گرد خود جمع کرد و به گمراه ساختن آنها پرداخت؛ امّا این مهدى هاى موسمى و فصلى، هیچکدام دیرى نپاییدند که نقشه هایشان نقش بر آب شد!
زیرا دعوى مهدویّت به همان اندازه که براى جلب موقّت گروهى از عوام دل انگیز و رویایى است، خطرناک و دور از مصلحت سود جویان است، چون مهدى باید جهان را پر از عدالت کند و این چیزى است که زود مدّعیان دروغین را رسوا مى کند.
در میان این مدّعیان دروغین همه گونه افراد بودند.
در بعضى نشانه هاى بیمارى روانى و سبک مغزى و حدّاقل ساده لوحى دیده شده، در حالى که بعضى جاه طلب و دنیا پرست بودند و به خاطر اشباع همین روحیّه، بدون مطالعه عواقب کار، این دعوى را عنوان کردند.
بعضى دیگر، آلت دست دشمنان شناخته شده اسلامبودند که از وجودشان براى انحراف فکر مسلمانان از مسایل حیاتى که با آن روبه رو بودند؛ و یا براى ایجاد تفرقه و نفاق و تضعیف قدرت مذهبى مخصوصاً قدرت روحانیّون که همواره مزاحم سرسخت آنها بودند، استفاده مى شد.
خلاصه، این بازى ادّعاى مهدویّت همچنان ادامه یافت تا این اواخر که «سیّد محمّدعلى باب» را به روى صحنه آوردند.
گرچه او در آغاز جرات چنین ادّعایى را نداشت بلکه طبق اسنادزنده و گواهى سخنان خودش که امروز در نوشته ها موجود است، مدّعى مهدویّت نبود، بلکه به همین مقدار قانع بود که او را «باب» و «نایب خاصّ مهدى» بدانند.
ولى با گذشت زمان و جمع شدن عدّه اى اطراف او، و تحریک آنها که در پشت صحنه سر نخ این برنامه را در دست داشتند، ادّعاى خود را به قایمیّت (مهدویّت) تغییر داد.(۲)
قراین و اسنادى که از تاریخ زندگى او و پیروانش جمع آورى شده ـ و چه خوب جمع آورى کرده اند ـ نشان مى دهد که دعوى او از هر سه امر سرچشمه مى گرفت؛ یعنى، هم از ناحیه عمّال دولت هاى استعمارى ـ همچون «روسیه تزارى» در آغاز، و «انگلستان» و «آمریکاى میراث خوار استعمار» به دنبال ـ رسماً «تحریک» و «تقویت» و «حمایت» مى شد و هم جاه طلبى خاصّى که بر وجود او مستولى بود او را آرام نمى گذاشت و هم خالى از یک نوع ناراحتى روانى نبود.(۳)
البتّه این رشته سر دراز پیدا کرد، و جانشینان، او را عملا عقب زده و به یک شخصیّت درجه دو که مقدّمه ظهور! ایشان بوده تبدیل کردند و خود داعیه هاى بیشترى در سر پروراندند.
امّا تشعّب فرقه هاى آنها از یک سو(۴)؛ و انتشار اسنادزنده اى دایر بر ارتباط مستقیم با دولتهاى استعمارى از سوى دیگر(۵)؛ و از همه مهمتر فقدان محتواى قابل ملاحظه اى که بتواند حتّى مردم کوچه و بازار را اشباع کند، در دعوت آنها، از سوى سوم؛ و روشنگری هایى که از ناحیه گروهى از مسلمانان بیدار براى معرفى این «حزب سیاسى استعمارى» شد از سوى چهارم؛ خیلى زود وضع آنها را روشن ساخت.(۶)
پی نوشت:
(۱) «رضوى» بر وزن «رعنا» کوهى در نزدیکى مدینه است؛ علّت ذکر نام این کوه را در دعاى ندبه، در کتاب «پاسخ به پرسش هاى مذهبى» ذکر کرده ایم.
(۲). در کتاب «ظهور الحق» که مورد قبول این فرقه است (در صفحه ۱۷۳) مى خوانیم که «باب» در اواسط سال ۱۲۶۵ در زندان ماکو طى نامه اى به ملاّ عبدالخالق نوشت «انا القائم الحق الّذى انتم بظهوره توعدون» و ملاّ عبدالخالق پس از این جریان از ادّعاى او سخت ناراحت شد.
(۳). دلیل بر ناراحتى روانى او علاوه بر محتویات کتاب هاى او و الفاظ و عباراتى که کاملا شبیه الفاظ یک بیمار روانى است، این که در کتاب «کشف الغطاء» از «میرزا ابوالفضل گلپایگانى» که از سران آنهاست مى خوانیم که مجتهدین تبریز پس از بازجویى از «باب» در آن مجلس معروف گفتند: «سخنان تو خون تو را براى ما مباح مى کند امّا علّت این که دستور اعدام تو را نمى دهیم احتمال خبط دماغ تو است.»
(۴). تا کنون تعداد فرق آنها متجاوز از بیست فرقه شده است.
(۵). به کتاب هاى «کینازدالگورکى» و «پرنس دالگورکى» و کتاب «بى بهائى باب و بها» مراجعه شود.
(۶). گردآوری از کتاب: حکومت جهانی مهدی(عج)، آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى، انتشارات نسل جوان‏، قم، ۱۳۹۰ ش، نوبت هشتم، ص ۲۹۳.

اشتراک گذاری

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.