مهدویت"منجی"امام زمان"موعود"انتظار"متن و عکس مهدوی"شعرمهدوی"مدعیان دروغین مهدویت"انتظار"منتظر"شعرمهدی

۹۰. ادعای فراش یک مدرسه

مدعیان دروغین مهدویت

در دهه بیست، یک روز صبح، معلم روستای «سدخرو» از توابع سبزوار درِ مدرسه را بسته می‌بیند، برای فهمیدن علت آن راهی منزل فراش می‌شود، ولی با کمال تعجب می‌بیند که کوچه را آب و جارو کرده و فرش انداخته و عده‌ای دم درب منزل فراش مؤدب ایستاده و مردم به داخل منزل رفت و آمد دارند. معلم می‌پرسد: «فراش کجاست؟ اینجا چه خبر است؟» می‌گویند: «آهسته حرف بزن. تا دیروز فراش بود، امروز نایب امام زمان عجل الله فرجه! است» معلم می‌گفت من حیرت‌ زده وارد منزلش شدم و دیدم بالای اتاق روی تخته‌ی پوستی نشسته چیزی دور سر بسته و تسبیح به دست و مشغول ذکر است و عده‌ای هم دست به سینه نشسته‌اند. من از ترس مؤدبانه گفتم: «آقا کلید مدرسه را بدهید به یکی از حاضران که نزدیک‌تان هستند تا به من که دم در ایستاده بودم بدهد.»

بالاخره معلوم شد صبح که از خواب بلند می‌شود به زنش می‌گوید دیشب امام زمان را در خواب دیدم و به من فرمود: «تو نماینده‌ی من هستی و به مردم بگو لازم نیست نماز صبح بخوانید!» همسایه ها با شنیدن این خبر در این یکی دو ساعت این بساط را برای او چیده‌اند. آن روز ولوله‌ای در روستا افتاده بود که دسته دسته به عنوان زیارت نماینده‌ی امام زمان به منزل او هجوم می‌آوردند! به تدریج با خواب‌های دروغ این مرد بدعت‌هایی در دین گذارده می‌شد و هر روز دستوری را به مردم تلقین می کرد. به هر حال دیری نگذشت که از دور و نزدیک مردم روستاها با علم و کتل و شعارهای مذهبی به این روستا – که مدعی بود امام زمان گفته است به زودی پایتخت ایران می شود! – می‌آمدند و با کشتن گاو و گوسفند و برپاکردن مراسم عظیم چهره‌ای این روستا را دگرگون کردند. (خاطرات و اسناد حجت الاسلام فیروزیان، ص ۷۲)

پوستر با کیفیت بالاتر

اشتراک گذاری

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.