شعر”خور شید من برآی”سروده مقام معظم رهبری
“خورشید من برآی”
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر دادهام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل ر سیدن است
دستم نمیرسد که دل از سینه بر کنم
باری علاج شوق گریبان دریدن است
شامم سیهتر است زگیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
بوی توای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمیکنم
تقدیر غصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هرس گشت آشنا
روزی «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
شعر از: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنهای مدظله العالی