مهدویت"منجی"امام زمان"موعود"انتظار"متن و عکس مهدوی"شعرمهدوی"مدعیان دروغین مهدویت"انتظار"منتظر"شعرمهدی

می_خوام_با_تو_باشم ۱۴

- باور کن علی اگه مرخصم نمی کردن دیوانه می شدم دیگه. امسال ماه رمضان متفاوتی رو تجربه کردم! آدم تا بیمار نشه، اونجور که باید و شاید قدر سلامتیش رو نمی دونه. - خداروشکر که بهترین. خیلی سخت گذشت. راستی بابا حیدر، از وقتی بچه بودم…

می_خوام_با_باشم ۱۳

- از میلاد خبری نشد؟ - نه علی جان، خیلی شرمندتم، نمی دونم چطوری تو روت نگاه کنم. - تقصیر تو نیست مسعود، خودم بی تجربگی کردم. راستی رضا حیدری که یادته؟ - آره، همون که همیشه شاگرد اول بود. چطور؟ - امسال تو کنکور ارشد رتبه ۸ رو…

می_خوام_با_تو_باشم ۱۲

-علی رادیو گوشیت رو روشن کن امشب با مراسم حرم احیا بگیریم. - چشم بابا اما نباید به خودتون فشار بیارینا. دکتر گفته اگه روند بهبودی خوب پیش بره زودتر مرخص میشین. - وقتی یادم میاد که دوستت سر قضیه کلیه چه پیشنهادی بهت داده تنم می لرزه. فکر…

می_خوام_با_تو_باشم ۱۱

- خانم شادمان خیلی خوشحال که نظرتون عوض شد. - فهیمه خانم روز اول و دوم انقدر اعصابم متشنج بود که اصلا احساس دلتنگی نکردم اما از روز سوم جای سپهر توی لحظه به لحظه زندگیمون حس می شد. هرجا می رفتم سپهر با اون لبخند معصومانه اش جلوی چشمم…

می_خوام_با_تو_باشم ۱۰

علی حال باباحیدر چطوره؟ شکر خدا خیلی بهتر شده. برا همین گفتم بیام یه سر به خونه بزنم و فردا برگردم. بچه ها چطورن؟ خوبن. مهدی که حسابی با سپهر سرش گرمه! فرستادمشون بخوابن که شب برا مراسم احیا اذیت نشن. ***…

می_خوام_با_تو_باشم ۹

- وای خدا روشکر. یعنی کلیه پدرم نیاز به پیوند نداره؟ - نه، اون موقع هم بهتون گفته بودم احتمالش هست نیاز به پیوند باشه. - ممنون آقای دکتر. تا کی باید بستری باشن؟ - چندروزی باید تحت مراقبت باشن. اما حال عمومیش خوبه و جای نگرانی نیست.…

می_خوام_با_تو_باشم ۸

- سجاد مشکلت با آقا نادر به کجا رسید؟ حرفای شیخ عمو تونست موثر باشه؟ - آقا نادر به شیخ عمو گفته که به سجاد بگو بیاد در مغازه کارش دارم. راستش تا خبر دار شدم باباحیدر تصادف کرده، بی معطلی اومدم اینجا، هنوز فرصت نشده برم پیشش. راستی عمو…

می_خوام_با_تو_باشم ۷

- علی، هروقت تونستی کمی با مهدیه صحبت کن، یه ریز داره بخاطر حال باباحیدر گریه میکنه. - باشه، حتما. راستی از سپهر چه خبر؟ - هیچی، خانواده آقای شادمان که کلا کشیدن کنار، احمدآقا هم گفتن منتظر می مونن تا برگردی. - گوشی رو میدم مهدیه. به…

می_خوام_با_تو_باشم ۶

علی و امید، شبانه با یه دنیا استرس و نگرانی راه افتادن. دو سه ساعتی طول کشید تا به بیمارستان رسیدن. زادگاه علی، جایی که تمام خاطرات قشنگ کودکیش اونجا رفتم خورده بود، با طبیعتی چشم نواز و خیره کننده، اونشب در مقابل چشمان مضطرب و پر از…